«همسان بودن» به معني «يکسان بودن» نيست !
داشتن يک خواهر، آن هم خواهري همسن، خواهري که در لحظات شادي و غم کنارت باشد، خواهر غمخواري که در سختيها درکت کند و در تنگناها ياورت باشد و در عين حال زماني که نياز به تنهايي داري، به احساست احترام بگذارد، رؤياي زيباي بسياري از دوستان من است؛ رؤيايي که براي من تبديل به واقعيتي شيرين شده است. «دوقلوهاي همسان» اسمي است که از کوچکي با آن آشنا هستم؛ دو خواهر با چهرههايي همانند که در شرايطي مشابه و در يک خانواده و تحت تربيتي يکسان رشد کردهايم و در نهايت بسياري از اوقات تجربيات و خاطراتي يکسان داريم. به راستي داشتن چنين شرايطي دلنشين است؛ اما در صورتي که ديگران بدانند «همسان بودن» به معناي «يکسان بودن» نيست. وقتي بزرگ ميشوي دوست داري که تو را به نام خودت بشناسند و از واژه «دوقلوها» استفاده نکنند. دوست داري مخاطبانت بدانند که تو هر چند به ظاهر شبيه خواهرت هستي، اما به تنهايي يک انسان کاملي و داراي علايق، سليقهها و تواناييهاي خاص خودت هستي و قرار نيست که ديگران، تو و خواهرت را يکي فرض کنند و انتظار داشته باشند که رفتار، گفتار و تواناييهايتان مشابه هم باشد. همچنين قرار نيست که نمرات آزمونهايتان شبيه هم گردد، درصدهايتان يکي شود و مباحث فيزيک، رياضي، عربي و … را همزمان بفهميد. نميدانيد چقدر سخت است که تو يکي از آن دو همزادي باشي که حتي يک نمره از ديگري کمتر ميشوي؛ آن وقت شاهد نگاههايي حاکي از تعجب يا خشم خواهي بود و در زير بارش جملاتي مثل: شما که با هم فرقي نداريد. شما که شرايطت يکساني داريد. چرا از خواهرت کمک نميگيري؟ اصلاً وقتت را چطور ميگذراني؟ له خواهي شد. آن وقت اعتماد به نفست را از دست ميدهي و تصور ميکني که خواهرت بهتر از توست و بايد در همه چيز، او را الگوي خويش قرار دهي. اصلاً به تنهايي از پس مشکلاتت برنميآيي و هميشه به او تکيه ميکني. کم کم به جاي آنکه به فکر پرورش استعدادها و تواناييهايت باشي، تلاش ميکني که پا جاي پاي خواهرت بگذاري و به او برسي و غايت آرزوهايت اين ميشود که حتي يک نمره يا چند درصد از او بهتر بشوي، و اگر نتواني چنين کني، ناخودآگاه به خواهري که از جان و دل دوستش داري حسادت ميورزي و متاسفانه، بيآنکه خودت متوجه باشي، از موفقيت او ناراحت ميشوي. من، همه اين احساسات ناخوشايند را تجربه کردم تا زماني که او آمد؛ معلمي که هر کداممان را به اسم کوچک خودتان صدا ميزد، خصوصيات فردي هر يک از ما را شناخت، به تواناييهايمان پي برد و با توجه به آنها با هر کداممان رفتار کرد. مهمتر از همه، او به من کمک کرد تا خودم را بشناسم و به جاي آنکه پا جاي پاي خواهرم بگذارم، تلاش کنم تا استعدادهايم را شکوفا سازم. انجام همين کار باعث شد تا اعتماد به نفس پيدا کنم، جبههگيري کردن و لج کردن با خودم و ديگران را رها سازم، ضعفهايم را بشناسم و قدم به قدم براي رفع آنها بکوشم. اين روزها هر يک از ما در رشته و دانشگاهي متفاوت درس ميخوانيم و هر دو در رشتهمان موفق هستيم و در کنار هم، لحظات زيبا و شيرينمان را نيز داريم. اين روزها هر دو ميدانيم که قرار نيست شبيه هم باشيم، و در عين حال ميتوانيم از ويژگيهاي خوب هم الگو برداري کنيم و در جهت رشد و شکوفايي استعدادهايمان به همديگر کمک کنيم. نميدانيد چه لذتي دارد خواهري دوقلو داشتن که ميتواند ياور واقعي تو باشد! شايد آنچه خوانديد، به نظرتان تجربهاي شخصي بيايد که فقط براي دوقلوها مفيد است، اما واقعيت اين است که بسياري از ما تفاوتهاي شخصي بودن را ناديده ميگيريم و به جاي آنکه براساس تواناييها، علايق و شرايط خودمان براي آيندهمان تصميم بگيريم، يک نفر را در مدرسه، خانواده يا جامعه، الگوي خود ميسازيم و، بدون توجه به تفاوتهايمان، تلاش ميکنيم تا جا پاي او بگذاريم. حتي در نحوه درس خواندنمان به اين تفاوتها توجهي نداريم؛ به همين خاطر، يکي از دانشآموزان موفق کلاس را الگوي خود قرار ميدهيم و به شيوه و روش او درس ميخوانيم و در نهايت، وقتي نمرهمان شبيه وي نميشود، گلهمند ميشويم که چرا تلاش ما نتيجه بخش نيست و چرا مقدار زماني که ميگذاريم تا نحوه مطالعهمان شبيه دوست يا رقيب درسيمان باشد، اما او نمره يا رتبهاش بهتر از ما ميشود. در نهايت مايوس ميشويم و عدم موفقيت خود را ناشي از بدشانسيمان ميدانيم وگاه به مرور، نسبت به درس و کلاس بيتفاوت ميشويم؛ زيرا حس ميکنيم که تلاشمان نتيجه بخش نيست! اين در حالي است که تفاوتهاي فردي کمک ميکند تا افراد اجتماع در تعامل با يکديگر، عامل پيشرفت خود و جامعه گردند؛ در واقع تفاوتهاي فردي، پاسخگوي نيازهاي مختلف و متفاوت يک جامعه است و هيچ مجموعهاي بدون توجه به تفاوتهاي فردي، نميتواند پيشرفت کند. اگر اين اصل را بپذيريم، رؤيا پردازي را کنار خواهيم گذاشت و به فکر شناخت بهتر و دقيقتري از خود خواهيم افتاد و با شناخت بهتر توانمنديهاي خويش، ميتوانيم به اوج رسيدن را تجربه کنيم. بيشک، يک مجسمهساز توانمند و مطرح، بسيار بهتر از يک پزشک متوسط است؛ يا کارشناس کتابداري ماهر ميتواند موفقتر از يک حقوقدان ضعيف يا متوسط باشد. از سوي ديگر، وقتي ما بپذيريم که به عنوان يک آدم متفاوت با ديگران، تواناييها و ضعفهاي خاص خود را داريم، ميتوانيم برنامه دقيقتري براي رفع ناتوانيهايمان داشته باشيم؛ براي مثال، فردي که در دروس حفظي ضعيف است، ميپذيرد که نبايد خود را با کسي مقايسه کند که با يک بار خواندن، مطلبي را به خاطر ميسپارد و بايد وقت بيشتري را به دروس حفظي خود اختصاص دهد. عکس اين مساله نيز صادق است؛ يعني، دانشآموزي که با دروس تفهيمي مشکل دارد، ميداند که براي فرا گرفتن اين دروس بايد وقت بيشتري بگذارد و با بهرهگيري از شيوههاي متعدد از قبيل حل مساله، خلاصه نويسي، يادداشت برداري و … چنين درسهايي را بياموزد.
مطمين باشيد که با بهرهگيري از اين شيوه، پيشرفت خواهيد کرد و اگر در اين مسير، ديروزتان را با امروزتان مقايسه کنيد و تلاش کنيد تا فردايتان مثل امروز نباشد، پيشرفتتان هميشگي خواهد بود و متوقف نخواهد شد؛ اما اگر روند پيشرفتتان را با فردي که از نظر علمي، ضعيفتر يا قويتر از شماست، مقايسه کنيد، دچار رکود ميشويد؛ زيرا اگر به پيشرفت فرد ضعيفتر نگاه کنيد، دليلي براي تلاش بيشتر نميبينيد، و اگر با پيشرفت فرد قويتر از خود مقايسه کنيد، حس ميکنيد که نميتوانيد اين فاصله را به راحتي طي کنيد و مايوس خواهيد شد.
- هفته نامه پیک سنجش