نتایج در این بخش نمایش داده می شود

تناسب ويژگي‌هاي شخصيتي با هر رشته و شغل-‏گفتار دوم: در باب اهميت هوش‌هيجاني در شکل‌گيري شخصيت

چکيده

در گفتار قبلي، ويژگي‌هاي شخصيتي عمومي هر رشته و شغل به صورت خلاصه معرفي شد.

در اين گفتار، از هوش هيجاني در زمان استخدام بحث مي‌شود.

محتواي اين مقاله براي داوطلبان آزمون سراسري به منظور انتخاب رشته و شرکت در آزمون‌هاي تحصيلات تکميلي، مناسب است.

مقدمه

وقتي در مورد شخصيت صحبت مي‌شود، بايد هيجان و احساس و مديرت عواطف نيز مورد توجه قرار گيرد.

هوش هيجاني، مؤلفه‌اي اساساً اجتماعي – عاطفي محسوب مي‌شود که هنوز بسياري از افراد آن را با انواع ديگر هوش اشتباه مي‌گيرند. مهم‌ترين ويژگي شخصيتي عمومي در شاغلان، توجه به هوش هيجاني آنهاست.

برخي از شغل‌ها نياز به هوش هيجاني بالا دارند و برخي ديگر نياز به هوش هيجاني پايين. پژوهشگران پي برده‌اند که اغلب مديران موفق، هر چند ممکن است که هوشبهر ذهني پاييني داشته باشند، اما هوش هيجاني بالايي دارند.

به همين دليل، اغلب افراد با هوش هيجاني بالا، توانايي رهبري، تاثيرگذاري، روابط اجتماعي بالايي دارند و در مشاغل مديريتي، بسيار موفق هستند؛ اما همين افراد در مشاغلي مثل:

حسابداري، تعميرات نگهداري، بايگاني و دفترداري و …، که هوش هيجاني پايين را مي‌طلبد، عملکرد خوبي ندارند.

بنا به اهميت هوش هيجاني، اين بخش به طور کامل آن را معرفي مي‌کند و نتايج مطالعات اين حوزه را عرضه مي‌نمايد.

از هوش هيجاني به عنوان يک چشم‌انداز جديد به قابليت‌هاي انساني، تعاريف متعددي ارايه شده است.

به طور کلي ماير و سالووي، هوش هيجاني را نوعي از پردازش هيجاني مي‌دانند که شامل توجه به هيجان‌ها، ارزيابي صحيح و دقيق از آن در خود و  ديگران، نظم بخشي سازش يافته هيجان‌ها و ابراز مناسب آنهاست (ماير و همکاران، 2001؛ ماير و سالوي، 1990).

در همين راستا، گلمن هوش هيجاني را توانايي حفظ انگيزه، پايداري در مقابل ناملايمات، کنترل در مقابل تکانش‌ها، به تعويق انداختن کاميابي، همدلي با ديگران و اميدوار بودن مي‌داند (آقايار، 1386)؛ از سوي ديگر، بار – اُن در تعريف خود از هوش هيجاني، آن را دسته‌اي از مهارت‌ها، استعدادها و توانايي‌هاي غيرشناختي مي‌داند که توانايي موفقيت فرد را در مقابله با فشارها و اقتضاهاي محيطي افزايش مي‌دهد (بار – اُن، 2000).

تاريخچه شکلگيري هوش هيجاني به عنوان مؤثرترين عامل موفقيت

دو هزار سال پيش از اين، افلاطون مي‌گفت: «تمام يادگيري‌ها داراي يک زيربناي هيجاني و عاطفي هستند».  بر اساس گفته افلاطون، از آن زمان تاکنون، دانشمندان، پژوهشگران و فيلسوفان زيادي در جهت اثبات يا نفي نقش احساسات در يادگيري، مطالعات زيادي انجام داده‌اند. اقدامات اوليه روان‌شناسان در زمينه هوش، بر جنبه‌هاي شناختي، همچون:

حافظه، حل مساله، کاربرد انطباقي و مناسب مؤلفه‌هاي شناختي آن توجه داشته است؛ اما به تدريج، ديدگاه‌هاي مبتني بر هوش شناختي، جاي خود را به مطالعه ساير توانايي‌هاي مؤثر بر عملکرد انسان داده‌اند.

گاردنر (2020) در نظريه هوش چندگانه، در کنار هوش‌هاي زباني – کلامي، فضايي، موسقيايي، جنبشي – حرکتي، رياضي – عددي، و طبيعي، به هوش‌هاي فردي نيز اشاره مي‌کند که شامل دو مؤلفه درون فردي و بين فردي است:

هوش درون فردي مانند:

خودشناسي، اعتماد به نفس، استعداد است که به توانايي به هم پيوسته و دروني در ايجاد الگوي دقيق و عيني از خويشتن اشاره مي‌کند، و هوش بين فردي، که توانايي درک ساير افراد از جهت تفاوت در خلق، مزاج، انگيزش، هدف، علاقه به ديگري و همدلي را در بر مي‌گيرد. هوش هيجاني، در واقع از ترکيب هوش درون فردي و بين فردي ايجاد شده است.

دانيل گلمن در سال 1955 با انتشار کتاب هوش هيجاني، اطلاعات جالبي را در مورد مغز ، احساسات و رفتار عرضه کرد (گلمن، 2001). او اعتقاد داشت که توانايي‌هاي شخصي و بين شخصي (هوش هيجاني) نسبت به هوش شناختي (IQ)[1]، از اهميت بيشتري در موفقيت‌هاي شخصي، اجتماعي و حرفه‌اي افراد برخوردار است، و نيز معتقد بود که هوش و استعداد، فقط مي‌تواند به اندازه 20 درصد در موفقيت فرد نقش داشته باشد و 80 درصد بقيه به عوامل ديگري از جمله هوش هيجاني افراد مربوط مي‌شود (چان، 2008).

هم اکنون و در مرحله‌اي که از سال 1998 آغاز شده، اصطلاحات و پالايش‌هاي متعددي در ابعاد نظري و پژوهشي حوزه هوش هيجاني به عمل آمده و مقياس‌هاي جديدي براي اندازه‌گيري هوش هيجاني تهيه شده و پژوهش‌هاي بنيادي‌تري در اين حوزه انجام گرفته است.

ماير و همکاران (2000)، با انتشار مقالاتي در خصوص اهميت هوش هيجاني، مطرح کردند که شايد اوج گسترش هوش هيجاني، در  کارهاي موفق و حرفه‌اي باشد. اين گزارش‌ها ترکيبي از ديد علمي و تجربي بود، اما بحث اصلي اين گزارش‌ها توجه به بخش ناديده گرفته شده شخصيت بود که شانس فرد را براي دستيابي به هدف، افزايش مي‌دهد.

سالووي و ماير (1999) دليل اين توجه را اتفاق نظر مؤلفان با دو بخش فرهنگي ذيل در تفکر غرب مي‌دانستند: کشمکش ميان هيجان و تعقل؛ ميان نخبه سالاري و مساوات طلبي (دهکردي، 1386).

تاريخ نبرد ميان توجه و انکار هيجان در تفکر غرب، بسيار قديمي است؛ لذا براي مقابله با آن، بيان علايق شخصي و نفوذ احساس در شعر و نثر، ضرورت دارد.

چالش دوم، تعارض ميان شناخت تفاوت‌هاي فردي و تاکيد بر ويژگي‌هاي شخصيتي بود.

زماني که هرنستين و موري[2] (1994) منحني زنگوله‌اي را تعميم دادند، ديدگاهي از هوش با خط مشي عمومي در غرب شکل گرفت.

آنها معتقد بودند که افراد از لحاظ ويژگي‌هاي هوش در يک منحني توزيع مي‌شوند که بر اساس آن، اکثر افراد در وسط منحني و تعداد کمي در دو طرف منحني قرار دارند و چنين تفاوت‌هايي ثابت است و به سختي تغيير مي‌کند.

رواج بحث تفاوت‌هاي هوش در ميان جنس‌ها، اقوام، نژادها و مذاهب مختلف، نزاع و درگيري‌هاي سختي را به وجود آورد. طرح موضوع هوش هيجاني، تا حدي پاسخي براي منحني زنگوله‌اي بود.

گلمن (1995)، بلافاصله بعد از توصيف منحني زنگوله‌اي، هوش کلي را از هوش هيجاني متمايز ساخت و بيان کرد که هوش هيجاني، در مقايسه با هوش کلي، قوي‌تر است و توانش‌هاي هيجاني مهم مي‌توانند آموخته شوند.

از اين منظر، شرايط فرهنگي يا ارزش روح زماني هوش هيجاني، مساوات طلبي بود؛ به عبارت ديگر، چون هوش هيجاني مانند هوش شناختي، ذاتي نيست و يک مهارت آموختني است، هر شخص مي‌تواند از لحاظ هيجاني، باهوش باشد و جامعه توانمند هيجاني، جامعه‌اي است که هر فردي، حتي کسي که بيش از اين تصور نمي‌کرد که باهوش باشد، مي‌تواند باهوش باشد (شهبازي، 1385)؛ در واقع، پيچيدگي حوزه هوش هيجاني به اين خاطر است که اين حوزه، در برگيرنده جنبه‌هاي علمي و نيز جنبه‌هاي عامه پسند آن است.

نکته قابل ذکر ديگر در اين زمينه، آن است که تاريخچه هوش هيجاني همچنان در حال تدوين بوده و تاليف آن استمرار دارد.

بر اساس مطالعات دانيل گلمن (1995)، در بهترين شرايط، همبستگي بسيار پاييني (حدوداً هفت صدم) بين هوش عمومي و برخي از ابعاد هوش هيجاني وجود دارد؛ به طوري که مي‌توان ادعا کرد که آنها عمدتاً از يکديگر ماهيت مستقلي دارند.

وقتي افراد داراي هوش عمومي بالا، در زندگي تقلا مي‌کنند و افراد داراي هوش متوسط به طور شگفت‌آوري پيشرفت مي‌کنند، شايد بتوان آن را به هوش بالا نسبت داد.

بار-اُن (2021) نيز در پي يافتن پاسخي براي اين پرسش که چرا برخي از افراد، نسبت به برخي ديگر،  در ابعاد مختلف زندگي موفق‌ترند، بود.

او به تحقيقات گسترده‌اي در اين زمينه دست زد و با توجه به تحقيقات خود، دريافت که تنها کليد موفقيت و عامل پيش‌بيني کننده موفقيت افراد، هوش کلي آنها نيست.

وي در جست‌وجوي عوامل ديگري بود. بار – اُن،  با استفاده از مقياس هوش بزرگسال وکسلر و مقياس هوش هيجاني روي چهل بزرگسال آمريکاي شمالي، ارتباط خيلي کمي (12/0) بين اين دو مؤلفه يافت.

نظريه‌پردازان هوش هيجاني معتقدند که IQ به ما مي‌گويد که قادر به انجام چه کاري هستيم؛  در حالي که هوش هيجاني به ما مي‌گويد که چه کاري بايد انجام دهيم.

IQ شامل توانايي ما براي يادگيري، تفکر منطقي و انتزاعي مي‌شود، در حالي که هوش هيجاني به ما مي‌گويد که چگونه از IQ در جهت موفقيت در زندگي خود استفاده کنيم.

هوش هيجاني، شامل توانايي فرد در جهت خودآگاهي هيجاني و اجتماعي است و مهارت‌هاي لازم در اين حوزه‌ها را مي‌سنجد.

همچنين شامل مهارت‌هاي فرد در شناخت احساسات خود و ديگران، داشتن مهارت در ايجاد روابط سالم با ديگران و حس مسؤوليت‌پذيري در برابر وظايف است (چان، 2020). هوش هيجاني (EQ) با هوش شناختي (IQ) از بعضي منظرها متفاوت از يکديگر هستند.

بر خلاف هوش شناختي، که ميزان سطح آن نسبتاً ثابت و ايستاست و از طرفي همبستگي کمي با موفقيت در زندگي دارد، سطح هوش هيجاني (EQ) را مي‌توان از طريق تعليم و تربيت، مربي‌گري هدفمند، ابتکار عمل، توسعه و رشد يافتگي، ارتقاء داد (بار – اُن و پارکر، 2023)؛ بنابراين، بسياري از سازمانها، ميتوانند به افزايش هوش هيجاني کارکنان خود بپردازند؛ به علاوه، ثابت شده است که همبستگي بالايي ميان موفقيت‌هاي شغلي و زندگي فردي با هوش هيجاني وجود دارد.

هوش هيجاني، کليد متمايز ساختن افراد و گروه‌ها، با عملکرد برجسته و عالي، از ساير افراد و گروه‌ها با عملکرد معمولي و عادي، محسوب مي‌شود.

در حقيقت مطالعات نشان مي‌دهد که با افزايش سن، سطح هوش هيجاني بالا مي‌رود و اوج هوش هيجاني در سنين بين 50 تا 59 سالگي جلوه‌گر مي‌شود.

محققان، در اين زمينه که مهارت‌هاي هيجاني چقدر در موفقيت افراد مؤثرند، با يکديگر اختلاف نظر دارند؛ ولي حتي بدبينانه‌ترين آنها معتقدند که اهميت مهارت‌هاي هيجاني، در مقايسه با مهارت‌هاي شناختي، يکسان هستند.

شما نمي‌توانيد براي ارتقاء هوش شناختي (IQ) کار زيادي انجام دهيد، اما مي‌توانيد هوش هيجاني يا ضريب هيجاني (EQ) خود را ارتقاء دهيد.

همچنين جاکوبس و مک آنوي (2023)، پتريدز (2023) و پيکارد (2022) در پژوهش‌هاي خود نشان داده‌اند که نوع و جايگاه فعاليت مغزي زنان و مردان در رابطه با هوش شناختي، تفاوت دارد (هنگام فعاليت هوش عمومي، الگوي فعاليت مغزي مردان کاهش مي‌يابد، ولي در زنان افزايش پيدا مي‌کند)؛ در حالي که تفاوت هوش هيجاني در زنان و مردان، با تفاوت در سطح فعاليت‌هاي مغزي آنها همراه نيست.


[1]- intelligence quotient

[2] Herrnstin & Moray 

*هفته نامه پیک سنجش

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.