تناقض شکست و موفقیت
وقتی پیکاسو مرد سالخورده ای بود پشت میز کافه ای تو اسپانیا نشسته بود و داشت روی دستمال کاغذی استفاده شده ای خط خطی می کرد.
با خونسردی و بی اعتنایی خاصی داشت هرچیزی که در اون لحظه به ذهن و قلمش می اومد رو می کشید، یه جورایی مثل مزخرفاتی که بچه دبیرستانی ها روی در و دیوار دستشویی می کشند، با این تفاوت که این پیکاسو بود. در نتیجه اون مزخرفات بیشتر شبیه به شاهکاری بود که روی یک دستمال مندرس نقش بسته بود.
زنی پشت میز بغلی نشسته بود و با حیرت خاصی داشت پیکاسو رو نگاه می کرد. چند لحظه بعد پیکاسو قهوه اش رو سرکشید و همین که داشت جمع می کرد که بزنه بیرون، دستمال رو مچاله کرد که بندازه دور.
اون خانم یهو پرید وسط و گفت:
وایسید! می تونم اون دستمال رو داشته باشم؟
حاضرم اون رو ازتون بخرم. پیکاسو جواب داد:
البته چراکه نه؛ میشه بیست هزار دلار. خانم طوری که انگار پیکاسو به سمتش آجری پرت کرده باشه، کله اش رو فرو برد عقب و با تعجب پرسید:
چی؟
تو فقط دو دقیقه روش وقت گذاشتی!
پیکاسو گفت:
نخیر بانو.
کشیدن این بیشتر از 60 سال وقت من رو گرفته.
دستمال مچاله شده رو چپوند توی جیبش و از کافه زد بیرون.
بهتر شدن در هر چیزی بعد از هزاران شکست ریز و درشت میاد و بزرگی موفقیت شما به این بستگی داره که چند بار در چیزی شکست خورده باشید.
اگه کسی در زمینه ای مثل کنکور از شما بهتر و موفق تره به احتمال زیاد بیشتر از شما در اون قضیه شکست خورده.
اگه کسی از شما بدتره، به احتمال زیاد هنوز تجربه های سخت و طاقت فرسای یادگیری و خاک خوردن رو پشت سر نذاشته.
اگه به بچه ای که تازه داره راه رفتن یاد می گیره نگاه کنید، می بینید که صدها بار می افته و دردش میاد. ولی هیچ وقت دست از تلاش برنمی داره و به خودش نمیگه:
می دونی، شاید راه رفتن کار من نیست.
من توش خوب نیستم.