اگر در «اکنون» زندگي کني، زمان در دست تو خواهد بود
روزهايي در زندگي هست که آدم از زمين و زمان خسته ميشود. روزهايي هست که چشمت به دقايق است که هر چه زودتر بگذرد. روزهايي که از درس خواندن خسته ميشوي و دلت ميخواهد پلک بزني و ببيني که کنکور را دادهاي و ديگر لازم نيست که درس بخواني.
راستش من هم قبول دارم که در اين روزهاي گرم و طولاني تابستاني، اين حق توست که گاهي خسته شوي؛ اما اين حق باعث نميشود که جا بزني و از تلاش دست برداري.
ولي چطور؟ چطور ميتوان خسته بود و باز تلاشي مستمر داشت؟
شايد خواندن نکات زير بتواند تو را در اين روزهاي آخر مانده به کنکور، مصممتر کند.
از ديروز فاصله بگيريد و به فردا فکر نکنيد
هيچ وقت به اين فکر کردهايد که چرا امروزتان صرف کلافگي و غم و اندوه ميشود؟
اگر کميدقت کنيد، متوجه ميشويد که علت اين همه خستگي، دلمردگي و کلافگي، اين است که به جاي ماندن در اکنون، يا در گذشته هستيم يا به آينده فکر ميکنيم.
براي مثال، مشغول حل يک تست نسبتاً دشوار رياضي هستيد. همين که کمي در رسيدن به جواب با مشکل روبرو ميشويد، به اين فکر ميکنيد که مشکل از کجاست. حتماً به اين علت نميتوانيد به جواب برسيد که دبيرتان خوب درس نداده است؛ يا براي اين بوده که در فضاي آنلاين نميتوان به خوبي نکتههاي رياضي را درک کرد. شايد هم براي اين است که موقع آموزش مبحث مورد نظر شما بيمار بودهايد.
گاهي هم نگران آينده ميشويد و پيش خودتان فکر ميکنيد که اگر شبيه اين تست در کنکور بيايد، چه کنيد يا اگر بيشتر سؤالهاي رياضي را نتوانيد حل کنيد، چه خواهد شد يا اينکه اصلاً اگر رتبة کنکورتان به همين دليل خراب شود، چه بايد کنيد؟
خلاصه اينکه آن قدر در گذشته يا آينده غرق ميشويد که ذهنتان خسته ميشود و از کار اصلي و مهمي که بايد بکنيد، و آن هم حل تست مورد نظر و ياد گرفتن راه حل آن است، باز ميمانيد؛ به عبارت ديگر، شما لذت بهره بردن از کارايي داشتن در زمان حال را به خاطر آنچه که در گذشته بوده است يا آنچه که فکر ميکنيد در آينده اتفاق خواهد افتاد، از دست ميدهيد؛ دو امري که بر آنها هيچ تسلطي نداريد و جز خستگي و ناراحتي بهرهاي براي شما ندارد.
اگر شما ميخواهيد که در آينده دور يا نزديک، بتوانيد به سؤالهاي رياضي پاسخ دهيد بايد در اين لحظه، بهترين و کارآمدترينِخودتان باشيد؛ چون تنها راه رخ دادن آنچه در آينده ميخواهيد، فراهم کردن شرايط آن در زمان حال است.
توجه داشه باشيد که اگر کاري را به زور انجام دهيد و از انجام آن در زمان حال لذت نبريد، باز هم موفق نخواهيد شد؛ چون موقع انجام آن، يا گرفتار گذشته يا درگير آينده بودهايد. بايد از صفحهاي که اکنون ميخوانيد، تستي که در حال حاضر پاسخ ميدهيد، و مرور درستان در اين زمان لذت ببريد تا در ذهن شما بنشيند و ماندگار شود.
چالهاي به نام «حالا بيفايده است»!
عدهاي از داوطلبان تصور ميکنند که براي بودن در حال و تلاش براي بهره برداري از زمانِ «اکنون»، دير است و ميگويند براي کنکور سال بعد از همان ابتدا تلاش خواهند کرد و وقتشان را در گذشته يا آينده هدر نخواهند داد.
مطمين باشيد که اگر بودن در حال را به فردا موکول کنيد، هيچ وقت آن فردا نخواهد آمد و شما هميشه در آرزوي فرداي موهوم باقي خواهيد ماند.
بزرگترين مخترعان و مکتشفان، بعد از بارها شکست خوردن و در مرز نااميدي، به موفقيت رسيدهاند.آنها بارها و بارها تلاش کرده و هيچ وقت به اميد فردا يا فرداهاي موهوم، به تلاش امروزشان پشت نکردهاند که اگر چنين ميکردند، هيچ اختراع و اکتشافي انجام نميشد. بيخود نيست که «تامس اديسون» ميگويد:
«موفقيت، يک درصد نبوغ و 99 درصد عرق ريختن است.» او همچنين ميگويد:
«بزرگترين ضعف ما، در تسليم شدن نهفته است، و هميشه مطمينترين راه براي موفقيت، تلاش دوباره خواهد بود.»
پس، از ديروزت فاصله بگير و فردا را به پروردگارت بسپار و اين لحظه را زيبا زندگي کن تا فاصلهات را با رؤياهايت کم کني.
داستان دوي ماراتن المپيک 1968 ميلادي يکي از بهترين نمونههاي اينگونه زيستن است.
سال 1968 ميلادي مسابقات المپيک در شهر مکزيکوسيتي برگزار ميشد و «جان استيون آکواري» يکي از ۷۲ شرکتکننده در دوي ۴۲ کيلومتر از کشور تانزانيا بود. در بين کيلومتر ۱۹ و ۲۰ اين مسابقه، جان استيون به سختي به زمين خورد و زانوي وي آسيب جدي ديد، اما او بعد از باندپيچي پايش به دويدن ادامه داد. وي در راه گاهي ميايستاد و دست روي پاي آسيب ديدهاش ميگذاشت و در نهايت حدود ساعت 19 در حالي که هوا تاريک شده بود و تماشاچيها در حال ترک استاديوم بودند، با صداي آژير و چراغ پليس، متوجه ورود جان استيون آکواري به استاديوم شدند.
بیشتر بخوانید :
تماشاچيهاي باقيمانده در استاديوم، اکنون تا جايي که ميتوانستند، در حال تشويق استيون بودند. وي پس از ۳ ساعت و ۲۵ دقيقه و ۲۷ ثانيه از زمان آغاز مسابقه، نفس نفس زنان و در ميان کف زدن تماشاچيان، از خط پايان گذشت و روي زمين افتاد.
وقتي نفرات اول از خط پايان گذشتند، استاديوم اينقدر شور و هيجان نداشت! خبرنگاران به سوي او هجوم آوردند و نور پيدرپي فلاشها استاديوم را روشن کرده بود؛ انگار نه انگار که ديگر شب شده بود!
آن شب جهانيان از او درس بزرگي آموختند و آن اصالت حرکت، مستقل از کسب نتيجه بود. وي يک لحظه به اين فکر نکرد که نفر آخر است و به اين فکر نکرد که براي پيشگيري از تحمل نگاه تحقيرآميز ديگران به خاطر آخر بودن، ميدان را خالي کند.
او تصميم گرفته بود که اين مسير را طي کند، اصالت تصميم وي و استقامتش در اجراي تصميمش، باعث شد تا جهانيان به ارزش جديدي توجه کنند؛ ارزشي که احتراميتحسين برانگيز به دنبال داشت
او در پاسخ به سؤال خبرنگاري که پرسيده بود چرا با آن وضع و در حالي که نفر آخر بوديد، از ادامه مسابقه منصرف نشديد، ابتدا فقط گفت:
«براي شما قابل درک نيست!» و بعد در برابر اصرار آن خبرنگار ادامه داد: «مردم کشورم مرا 5000 مايل تا مکزيکوسيتي نفرستادهاند که فقط مسابقه را شروع کنم؛ مرا فرستادهاند که آن را به پايان برسانم!»
اين روزها بعد از گذشت بيش از 50 سال، کسي «مامو وولده» را که سال 1968 ميلادي جايگاه نخستين دو ماراتن را به دست آورد، به خاطرندارد، اما جان استيون تبديل به يک اسطوره شده است؛ چون برايش «ديگر دير شده است» مفهومي نداشت و شکست را نپذيرفت و تسليم نشد.