همه اشتباهات را به گردن والدينتان نيندازيد !
پرده اول:
هر روز با هم جنگ و گريز دارند؛ هر روز دعوا، هر روز قهر، هر روز اظهار گله و ناراحتي. ميگويند با هم تفاهم نداريم. ميگويند زندگي مشترک برايمان جهنم است.
ميگويند به خاطر تو در زير يک سقف زندگي ميکنيم،و من خسته شدهام از اين همه جنگ و گريز. خسته شدهام از احساس عذاب وجدان؛ از اينکه فکر ميکنم به خاطر من، والدينم اين همه رنج و عذاب را تحمل ميکنند، و در نهايت، اين احساسات منفي مانع از اين ميشود که بتوانم تمرکز لازم را داشته باشم و درس بخوانم. هر وقت که پاي کتاب و درس مينشينم، چهره غم زده و درهم والدينم جلوي چشمانم ميآيد و گاه زماني به خودم ميآيم که ميبينم مدتهاست که به يک صفحه کتاب خيره شدهام، اما هيچ چيز نخواندهام.
پرده دوم:
«تو به هيچ جا نميرسي.» آن قدر اين جمله را از پدرم شنيدهام که هر وقت ميخواهم کاري انجام دهم، ناخوداگاه در گوشم منعکس ميشود و دست و پايم سست ميگردد. در نظر پدرم، من جواني دست و پا چلفتي هستم که هيچ کار مفيدي از دستم بر نميآيد. ديگر خودم هم باورم شده است و نسبت به خودم و تواناييهايم بدبين شدهام؛ از سوي ديگر، از پدرم متنفر شدهام؛ از اينکه هيچ وقت لبخند و نگاه مهربان او را نديدهام، دلگيرم، و از اينکه گوشم با جملههاي محبتآميز او آشنا نيست و فقط انرژي منفي به من ميدهد، عصبانيام.
آخر وقتي او ميگويد: «من ميدانم که تو در کنکور موفق نميشوي»، چطور ميتوانم درس بخوانم و موفق شوم؟ وقتي نزديکترين فرد به من، به تواناييهاي من شک دارد، چطور ميتوانم به خودم اطمينان داشته باشم؟
در حال حاضر، من و پدرم مثل دو بيگانه در يک خانه هستيم و تحمل ديدن هم را نداريم و سر کوچکترين مساله بحثمان ميشود. براي همين ترجيح ميدهم که کمتر او را ببينم، و وقتي وارد خانه ميشود، به اتاقم ميروم و در ذهنم، او و کارهايش را توبيخ ميکنم.
بسياري از جوانان، مشکلاتي از اين قبيل دارند که اگر بخواهيم برايتان ذکر کنيم، مثنوي هفتاد من کاغذ ميشود؛ حتي برخي از جوانان، مشکلاتي بسيار شديدتر از آنچه ذکر شد، دارند. درست هم اين است که ما هميشه در خاطر داشته باشيم که افرادي با مشکلاتي چند برابر ما هستند و ما بدترين وضعيت را نداريم. ميخواهيم بگوييم که هر گاه به مشکلات و سختيهاي گذشته، حال و حتي آيندهتان ميانديشيد و با آنها مواجه ميشويد، ذهن و فکرتان را معطوف افرادي کنيد که در مقايسه با شما، وضعيت بدتري دارند.
شايد بگوييد که چنين نمونههايي را نميشناسيد؛ ولي مطمين باشيد که افراد با وضعيت بدتر از شما، که گاهي ممکن است حتي قادر به شنيدن مشکلات آنها هم نباشيد، فراوان هستند.
هر گاه سختيها براي شما غيرقابل تحمل شد، بنشينيد و نعمتها، ارزشها، توانمنديها و موفقيتهاي گذشته و حال خود را روي کاغذ بنويسيد تا احساس ياس و نااميدي بر شما غلبه نکند و غم و اندوه، شما را فرا نگيرد. نگوييد که ظرفيتم تکميل شده است؛ زيرا انسان، بيش از آنچه گمان ميکند، توانمند است؛ پس در مقابل ناملايمات، هرگز احساس ضعف و سستي نکنيد و غمها و غصههاي آيندهتان را به مشکلات کنوني خود اضافه نکنيد که نه تنها به حل آنها کمک نميکند، بلکه ارادهتان را ضعيف ميکند و توانتان را در مقابله با مشکلات نيز کاهش ميدهد.
بهتر است در کاغذي دو ستون تعيين کنيد: در يک ستون، موفقيتهاي گذشته، و در ديگري توانمنديها و نعمتهاي خود را با ذکر نمونه بنويسيد و هر روز آن را مطالعه کنيد، و در روزهاي بعد، اگر توانمندي يا موفقيتي ديگري را به خاطر آورديد يا به تازگي آن را کسب کرديد، آن موفقيت را نيز به اين ليست اضافه کرده و روزهاي بعد آن را به ياد آوريد.
هر وقت از والدينتان عصباني شديد، زماني را به تنهايي بگذرانيد، احساساتتان را يادداشت کنيد، چند نفس عميق بکشيد، و وقتي که آرام شديد، با آرامش و مهرباني، با والدينتان حرف بزنيد؛ مثلاً بگوييد: «پدر! معذرت ميخواهم. وقتي به من توجه نميکنيد و توانمنديهاي مرا ناديده ميگيريد، عصباني ميشوم؛ چون فکر ميکنم که هيچ ارزش و اهميتي برايتان ندارم.» حواستان باشد که از کلمات غيرمحترمانه استفاده نکنيد و، حتي اگر احساس ميکنيد که تقصيري به گردنتان نيست، عذرخواهي کنيد و سعي کنيد که با گذشت باشيد. باز هم تاکيد ميکنيم که از داد زدن سر والدينتان و بد و بيراه گفتن به آنها خودداري کنيد. انجام اين کار، همه چيز را بدتر ميکند.
در ضمن، بسياري از جوانان، فقط از دريچه ذهن خودشان به اين عدم تفاهم نگاه ميکنند و هيچ وقت خود را جاي والدينشان نميگذارند. به راستي آيا همه اشتباهات از سوي آنهاست؟ آيا آنها متعصب و ناآشنا با نحوه برخورد با نوجوانان هستند و شما با آنها برخوردي صحيح و مؤدبانه داريد؟ آيا به موقع صحبت کردن و چگونه حرف زدن با آنها را بلديد و توجه داريد که گاه آنها با مشکلات و معضلات بزرگي روبرو ميشوند و دليل عدم توجه آنها، درگيري شديد ذهنيشان است و اين گونه نيست که به شما بياعتنا باشند يا برايتان ارزشي قايل نباشند؟ آيا شما محبت و علاقه خود را به آنها نشان دادهايد يا منتظر هستيد که تنها در زير باران محبتشان قرار گيريد و آنها يکجانبه به شما عشق بورزند و انجام اين کار را يک وظيفه براي آنها ميدانيد؟ کمي عادلانهتر قضاوت کنيد و همه اشتباهات را به گردن والدينتان نيندازيد. مطمين باشيد که جوانه محبت به سرعت رشد ميکند و نتيجه آن را به زودي در برخوردهاي والدينتان خواهيد ديد.
اما برويم سراغ درس خواندن و اينکه چگونه در محيطي که افرادي از خودشان انرژي منفي پخش ميکنند، ميتوان خوب درس خواند. دوستان عزيز! بايد پذيرفت که زندگي ما افکار ماست؛ پس براي يک زندگي بهتر، بايد افکار بهتري داشت؛ يعني نبايد اجازه بدهيد که زندگيتان از بيرون شکل بگيرد. همچنين نبايد اجازه بدهيد که گردبادها شما را به هر سمتي که خواست، بکوبد و در نهايت شما را له کند. وقتي اراده و روحيه خود را به يک چشمه هميشگي، که همان «انرژي از درون خودتان» است، وصل کنيد، هميشه اراده و روحيه اي سرسبز خواهيد داشت و موفقيت از آن شما خواهد بود.
براي مثال، ميتوان به “ماتسوشيت”، بنيان گذار و متحول کننده لوازم خانگي و الکتريکي پاناسونيک، اشاره کرد.
او هيچ گاه به دانشگاه نرفت، در سنين کودکي پدرش را از دست داد و از نظر جسمي چنان ضعيف بود که تقريباً همه پيشبيني ميکردند که او دير يا زود، در اثر بيماري خواهد مرد. وي هميشه در حال سرفه کردن بود و عليرغم ضعف جسماني شديد، چون برادر ديگرش در اثر بيماري فوت کرده بود، عملاً تامين معاش و زندگي خانوادهاش به دوش او بود.
وي تنها نان آور خانواده شد و با سيمکشي ساختمان به تامين مايحتاج خانواده مشغول گرديد؛ اما باورهاي قوي به او کمک کرد که بنيانگذار يکي از بزرگترين شرکتهاي ژاپني شود. کتاب سرگذشت او فقط در ژاپن براي ميليونها ژاپني الهام بخش بوده است.
البته وقتي ديگران ما را تشويق ميکنند، خوب است، ولي آن تشويق، همچون يک باران فصلي لحظهاي، کوتاه، غيرقابل پيشبيني و تقريباً خارج از کنترل است؛ پس به آن اميد نبنديد و به جاي آن بکوشيد که سرچشمه تشويق و انرژي را در خود کشف کنيد و از درون پرانرژي باشيد.
اين چشمه، تا زنده هستيد، هم براي خودتان و هم براي ديگران، سرسبزي و طراوت به ارمغان ميآورد و حتي بعد از رفتن به ديار باقي، همچنان براي ديگران الهام بخش است؛ همان طور که دکتر حسابي و آقاي ماتسوشيت و ديگران بودند.
هر وقت از والدينتان عصباني شديد، زماني را به تنهايي بگذرانيد، احساساتتان را يادداشت کنيد، چند نفس عميق بکشيد، و وقتي که آرام شديد، با آرامش و مهرباني، با والدينتان حرف بزنيد
بکوشيد که سرچشمه تشويق و انرژي را در خود کشف کنيد و از درون پرانرژي باشيد. اين چشمه، تا زنده هستيد، هم براي خودتان و هم براي ديگران، سرسبزي و طراوت به ارمغان ميآورد