نتایج در این بخش نمایش داده می شود

نظريۀ خود تعيين‌گري ‏(گفتار اول: معرفي نظريه)‏

دسي و رايان، از پژوهشگران سرآمد حوزة انگيزش، با بررسي و مطالعة ارتباط بين انگيزش دانش‌آموزان و پيامدهاي مثبت يادگيري، به طرح و توسعة  نظرية خودتعيين‌گري  نايل آمدند که در سال‌‎هاي اخير يکي از نظريه‌هاي پرکاربرد در پژوهش‌هاي حوزة تعليم و تربيت بوده است.

در اين نظريه، نيازهاي روان‌شناختي، آن چيزي است که براي رشد و بهزيستي مطلوب ضرورت دارد.

مطالعه اين مقاله براي داوطلبان آزمون سراسري و مشاوران و روان‌شناسان تحصيلي پيش‌دانشگاهي، بسيار مناسب است.

در اوايل دهه‌ ۱۹۷۰‌، زماني که نظريه‌ کنشگر، هنوز از قدرت نسبتا بالايي در روان‌شناسي تجربي برخوردار بود، چندين مطالعه براي بررسي مفهوم انگيزش دروني (IM) آغاز شد.

در اين مطالعات فعاليت‌هاي برانگيخته‌ دروني به مثابه فعاليت‌هايي تعريف شدند که افراد آنها را جالب مي‌يابند و حتي در نبود پيامدهاي کنشگر مجزا نيز انجام مي‌شوند.

  • مفهوم انگيزش دروني، با پيشنهاد وايت (۱۹۵۹) که معتقد بود افراد اغلب براي تجربه‌ اثربخشي يا کفايت در فعاليت‌ها مشغول مي‌شوند، و با عقيده‌ دوچارمز (۱۹۶۸) که مي‌گفت افراد داراي يک گرايش انگيزشي اوليه براي احساس عامليت علّي در فعاليت‌هاي خود هستند، مطابقت مي‌کرد (ون‌استينکست، لنز و دسي، ۲۰۰۶)؛ از اين رو، دسي (۱۹۷۵؛ همه به نقل دسي و رايان، ۲۰۰۰) پيشنهاد کرد که رفتارهاي برانگيخته‌ دروني بر نياز آدمي به احساس کفايت و تعيين‌گري شخصي، مبتني هستند.

در آن کارهاي اوليه، دو جريان در تعريف انگيزش دروني ديده مي‌شود، که مي‌توان آنها را به صورت واکنش‌هايي به دو نظريه‌ رفتاري غالب در آن زمان نگريست (دسي و رايان، ۲۰۰۰).

يک جريان از تعريف، در پاسخ به اين ادعاي اسکينر (۱۹۵۳) که همه‌ رفتارهاي آموخته تابع تقويت هستند، بر اين تاکيد داشت که رفتارهاي برانگيخته‌ دروني وابسته به تقويت نيستند

(به اين معني که به پيامدهاي کنشگر مجزا نياز ندارند)؛ زيرا انجام دادن يک فعاليت جالب، به خودي خود، به لحاظ دروني پاداش‌دهنده است.

جريان دوم تعريف، در پاسخ به ادعاي هال (۱۹۴۳)، مبني بر اينکه تمامي رفتارهاي اکتسابي از ارضاي نيازهاي فيزيولوژيکي حاصل مي‌شوند، تاکيد داشت که رفتارهاي برانگيخته‌ دروني، تابعي از نيازهاي روان‌شناختي بنيادي هستند.

اين دو جريان مکمل يکديگر هستند: اين عقيده که برخي از رفتارها به لحاظ دروني پاداش‌دهنده هستند و نياز به تقويت ندارند، تعريف عملياتي مفيدي از رفتارهاي برانگيخته‌ دروني فراهم ساخت (دسي، ۱۹۷۱) و انديشه‌ نيازهاي روان‌شناختي، محتوايي براي فرآيندهاي انگيزشي دخيل در نگهداري اين طبقه‌ مهم از رفتارها به دست داد؛

با اين حال، داشتن اين دو محور تمرکز تا حدي به اين سردرگمي منجر شده است که علاقه، ويژگي تعريفي مهم‌تري در انگيزش دروني است يا نيازهاي روان‌شناختي (دسي و رايان، ۲۰۰۰).

اصل موضوع انگيزش دروني، با اين مطلب آغاز مي‌شود که ارگانيسم فعال است. اين اصل فرض را بر اين قرار مي‌دهد که انسان‌ها به طور طبيعي فعال هستند و همچنين تمايلي طبيعي به سمت رشد وجود دارد که براي کارکرد مؤثر به نيرو نياز دارد.

به طور مشخص، انگيزش دروني به درگير شدن فعال در تکاليفي که افراد آنها را جالب مي‌يابند، اشاره دارد و آن نيز در مقابل به پيشبرد رشد مي‌انجامد.

علي‌رغم اين درگير شدن فعال، پرداختن به فعاليت‌هاي جالب، نيازمند نيروهايي براي ارضاي نياز است؛

علاوه بر اين، افراد، کم و بيش، به مثابه تابعي از درجه‌اي که ارضاي نياز را به هنگام درگير شدن در فعاليت‌ها تجربه مي‌کنند، علاقه‌مند به فعاليت‌ها مي‌شوند؛ از اين رو، تجارب کفايت و خودپيروي براي علاقه‌مندي و انگيزش دروني اساسي هستند،

اما نياز به کفايت و خودپيروي، تعريف کافي از انگيزش دروني را ارايه نمي‌دهد.

فعاليت‌هاي برانگيخته‌ دروني لزوما به ارضاي اين نيازها در هر فرد معطوف نيستند، و رفتارهايي که به ارضاي اين نيازها معطوف مي‌شوند، نيز الزاما برانگيخته‌ دروني نيستند.

رفتارهاي برانگيخته‌ دروني آنهايي هستند که بدون نياز به پيامدهاي مجزا، به صورت آزادانه و از روي علاقه انجام مي‌گيرند و براي ادامه يافتن به ارضاي نياز، به خودپيروي و کفايت نياز دارند (ون‌استينکست، لنز و دسي، ۲۰۰۶).

بنابراين، کارکرد اوليه‌ حاصل از مشخص ساختن نياز به خودپيروي و کفايت (در رابطه با انگيزش دروني) اين است که امکان پيش‌بيني شرايط اجتماعي و ويژگي‌هاي تکليفي را که انگيزش دروني را افزايش يا کاهش مي‌دهند، نشان مي‌دهد.

فرضيه‌ ‌دو لبه‌اي که با اين کار هدايت شده است، اين است که انگيزش دروني از سوي شرايطي که به ارضاي نيازهاي روان‌شناختي منتهي مي‌شوند، تسهيل مي‌شود، و زماني که شرايط مانع از ارضاي نيازها مي‌شوند، انگيزش دروني نيز کاهش مي‌يابد.

از آنجايي که بررسي‌هاي مختلفي تاکيد کرده‌اند که انگيزش دروني با يادگيري، عملکرد و بهزيستي بهتري همراه است (براي مثال، بن‌وار و دسي، ۱۹۸۴؛ دسي، شوارتز، شين‌من، رايان، ۱۹۸۱؛ گرولنيک و رايان، ۱۹۸۷؛ به نقل دسي و رايان، ۲۰۰۲)، اين تاکيدات موجب توجه قابل ملاحظه‌اي به بررسي شرايطي که انگيزش دروني را کاهش يا افزايش مي‌دهند، شده است.

  • امور اوليه‌اي که به ارايه نظريۀ خودتعيين‌گري منجر شدند، به دهه 1970 ميلادي بر مي‌گردند.

نظريۀ خودتعيين‌گري، براي اولين بار در اواسط دهه 1980 ميلادي از سوي دسي و رايان مطرح شد (دسي و رايان، 2008) و در طي 40 سال به صورت تدريجي توسعه يافت.

نظريۀ خودتعيين‌گري، زاييده علاقه و توجه صاحب‌نظران آن به مطالعه انگيزش دروني، به معناي انجام دادن کاري به خاطر خود آن کار است و تا به امروز به کمک تعداد زيادي از پژوهشگران در سراسر دنيا، گسترش يافته و اصلاح شده است (گانيه و دسي، 2014).

نخستين بار در سال ۲۰۰۰ و در مجله‌ روان‌شناسان آمريکايي (American Psychologist) بود که ريچارد رايان (Richard Ryan) و ادوارد دسي (Edward Deci)، نظريۀ خودتعيين‌کنندگي ( self-determination) را به دنيا معرفي کردند.

اين دو روان‌شناس، که در دانشگاه روچستر مشغول به پژوهش بودند، دوست داشتند بدانند که چرا برخي از افراد به‌شدت پرانگيزه و فعال هستند، ولي برخي ديگر منزوي، بي‌تفاوت و خالي از انرژي باقي مي‌مانند.

اين نظريه، بيان مي‌دارد که انسان به‌طور طبيعي، در تلاش براي رسيدن به سطح بالايي از اشتياق و انگيزه است؛ به عبارت ديگر، اين در نهاد ماست که در جست‌وجوي رشد و بهزيستي باشيم. دسي و رايان (2002) در چارچوب نظريۀ خودتعيين‌گري، معتقدند که حمايت از زندگي همه افراد ضروري است.

نظريۀ خودتعيين‌گري، در بردارندۀ نيازهاي بنيادين روان‌شناختي براي بهزيستي و رضايت از نظريه‌هاي کلان درباره انگيزش، هيجان و رشد انسان است و به عواملي توجه مي‌کند که فرآيندهاي مربوط به خودشکوفايي در انسان‌ها را بازداري يا تسهيل مي‌کنند.

عناصر اصلي نظريۀ خودتعيين‌گري را انواع انگيزش دروني- بيروني و مجموعه‌هاي از نيازهاي بنيادين روان‌شناختي که زيربناي اين نوع انگيزش‌ها هستند، تشکيل مي‌دهد.

همچنين محيط‌ها و گرايش‌هاي شخصيتي خاصي که بر نيازها و انواع انگيزش تاثير مي‌گذارند، از ديگر عناصر اين نظريه هستند (بارد، دسي و رايان، 2004؛ گاني و دسي، 2005).

نظريه خودتعيين‌گري (SDT)، نظريه‌‌اي مبتني بر تجربه و درباره‌ انگيزه، تحول و سلامت انسان است.

اين نظريه به جاي مقدار، بر انواع انگيزه‌هاي انسان تمرکز دارد و ميان انواع انگيزه‌ها تمايز قايل مي‌شود (دسي و رايان، ۲۰۰۸). نظريۀ خودتعيين‌گري، شامل شش خرده نظريه است که عبارتند از:

  • – نظريه‌ ارزيابي شناختي (CET): اين خرده نظريه، به انگيزش دروني و عوامل تاثيرگذار بر آن، مثل پاداش‌هاي بيروني، ارزيابي‌ها و بازخوردها، مي‌پردازد.
  • – نظريه‌ يکپارچگي ارگانيزمي (OIT): اين خرده نظريه، بر فرآيندهايي تمرکز دارد که از طريق آنها مي‌توان انگيزش فرد را براي انجام فعاليت‌هايي که انگيزه‌ دروني ايجاد نمي‌کنند، دروني کرد.
  • – نظريه‌ جهت‌گيري‌هاي علّي (COT): اين خرده ‌نظريه، به تفاوت‌هاي فردي در گرايش افراد به جهت دادن به محيط و تنظيم رفتارها مي‌پردازد.
  • – نظريه‌ نيازهاي بنيادين روان‌شناختي (BPNT): اين خرده ‌نظريه، مفهوم نيازهاي بنيادين روان‌شناختي را با جزييات توصيف مي‌کند و به رابطه‌ اين نيازها با سلامت روان‌شناختي و بهزيستي مي‌پردازد.
  • – نظريه‌ محتواي هدف (GCT): اين خرده ‌نظريه، به تمايز ميان اهداف دروني و بيروني و تاثير آنها بر انگيزش و بهزيستي مي‌پردازد.
  • – نظريه‌ انگيزه‌ روابط (RMT): اين خرده ‌نظريه، به عواملي که فرد را به سوي حفظ روابط نزديک خود با ديگران سوق مي‌دهد، مي‌پردازد.

هر يک از اين خرده نظريه‌ها، به توضيح مجموعه‌اي از پديده‌هاي مبتني بر انگيزه و در واقع به يک جنبه از انگيزه يا عملکرد شخصيت مي‌پردازند و حاصل تحقيقات آزمايشگاهي و ميداني هستند (وون چيا، ون چي کنگ و رايان، 2016).

افراد به طور طبيعي به خودتعيين‌گري نياز دارند. آنها مـي‌خواهنـد بـر اين باور باشند که با اراده خودشان درگير فعاليت‌ها شوند (يعني خودشان مي‌خواهند)؛ نـه بـراي دريافـت پـاداش بيرونـي يـا اجتناب از تنبيـه (دي چارمز،1976،1984؛ دسي،1975).

اين نظريه پردازان عقيده دارند که وقتي افراد خودشان را به مثابه علت رفتارشان درک مـي‌کننـد، بـه طـور درونـي برانگيخته مي‌شوند. وقتي افراد بر اين عقيده‌اند که به خاطر پاداش، اجبارها يا خشنود کردن شخص ديگر درگير رفتـار مـي‌شـوند، به اين معني است که آنهـا بـه طـور بيروني برانگيخته مي‌شوند.

بيشتر نظريه پردازان تاکيد دارند که ادراک شخص از عليت مهم است، نه هر شاخص عيني از عليت.

دو فرد در يـک موقعيـت يکسان براي درگير شدن در يک رفتار خاص، ممکن است که عقايد متفاوتي داشته باشند؛

با اين حال، ايـن نظـريه پـردازان ادعـا مـي‌کننـد کـه عوامـل محيطي، مانند سطوح انتخاب و دسترس‌پذيري به پاداش‌ها، بر ادراکات مربوط به منبع عليت اثر مي‌گذارد (رمضان‌زاده، عمويي، 1385). 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.