ما را دريابيد !
اولين گروه
موفقيت فرزندش برايش بسيار مهم بود؛ حتي بعد از امتحانات ترم اول، در يکي از روزنامههاي کثيرالانتشار از کادر مدرسه براي تلاش آنها در کسب نتايج خوب فرزندش تشکر کرده بود؛ اما در خانه فضاي مثبتي حاکم نبود. او با همسرش مشکل داشت و با هم کنار نميآمدند و متاسفانه در دعواها و اختلافاتشان از بچهها ميخواستند که قضاوت کنند؛ در واقع پدر و مادر، هر يک به نوعي ميخواستند که فرزندان طرف او را بگيرند و در اين دادگاه، که احساس و عاطفه حکم ميکند، پيروز ميدان باشند.
وقتي گله فرزندش را از اين جريان برايش گفتم و اينکه به خاطر جوّ نامناسب خانه نميتواند تمرکز داشته باشد و افت تحصيلي پيدا کرده است، متعجب نگاهي به من انداخت و گفت: اما من همۀ شرايط را براي موفقيت او فراهم کردهام. وي معتقد بود که اختلافات وي با همسرش، هيچ ربطي به فرزندشان ندارد و فرزندش قدر زحمات و پولي را که او براي موفقيتش خرج ميکند، نميداند !
دومين گروه
«مريم! بخوان.»
اين تنها جملهاي است که من در خانه ميشنوم. فکر ميکنند که يک کنکوري بايد به کتاب سنجاق شده باشد! اگر حوصلهام سر رفته باشد و از آنها بخواهم که يک ساعتي بيرون برويم يا خداي نکرده تلويزيون ببينم، انگار مرتکب گناهي نابخشودني شدهام و با تعجب ميگويند: «مگر کنکوري نيستي؟!»
و وقتي که از خستگيام ميگويم و اينکه مشاورمان هم ميگويد هفتهاي دو يا سه ساعت استراحت کنيد، انگار که کفر شنيده باشند، با خشم و قهر ميگويند: «مشاور تو، ما هستيم؛ بيخود بهانه نياور! اين يک سال فقط بايد درس بخواني.»
حالا کاش فقط حق ديدن تلويزيون و گردش را نداشتم، من حتي از داشتن يک خواب راحت نيز محرومم. شايد باور نکنيد، اما گاهي اوقات که با شور و شوق، خاطرهاي خندهدار را که در مدرسه اتفاق افتاده است، براي والدينم تعريف ميکنم، با کلام بي تفاوت يکي از آنها روبرو ميشوم که: «حالا درسهايت را خواندهاي که آنقدر خوشحالي؟!» يا « بهتر نيست به جاي اينکه الکي خوش باشي، بروي سراغ دَرست؟!»
از طرف ديگر، مدام با اقوام دور و نزديک مقايسه ميشوم و سرکوفت درس و رتبه آنها را ميخورم و اينکه خانوادههايشان نيمي از زحمت والدين مرا هم براي موفقيت آنها نکشيدهاند، اما بچههايشان نتيجه گرفتهاند و من قدر هزينهاي که ميکنند و زحمتي را که ميکشند نميدانم، و خلاصه پرداختن به هر چيزي و انجام هر کاري جز درس خواندن، براي من ممنوع است.
راستش هر روز دعا ميکنم که هر چه زودتر کنکور بدهيم و من از اين زنداني که خانوادهام برايم درست کردهاند، نجات پيدا کنم !
سومين گروه
وقتي براي گرفتن کارنامه فرزندش آمد و گفت نميداند که سال چندم است، مبهوت ماندم؛ يعني اولش فکر کردم که اشتباه شنيدهام، و بعد گفتم که حتماً شوخي ميکند؛ اما وقتي با چهرهاي جدي و صدايي خسته گفت که واقعاً نميداند که فرزندش سال يازدهم يا دوازدهم است، بهت زده شدم. فرزندش کلاس دوازدهم بود و او براي گرفتن کارنامه ماهانه آذر ماه مراجعه کرده بود؛ اما هنوز نميدانست که فرزندش سال دوازدهم است و از تابستان، ما او را يک کنکوري به حساب ميآوريم. حالا بيشتر معني حرفهاي فرزندش را ميفهميدم؛ اينکه فضاي خانه هميشه شلوغ است و هر روز که از مدرسه به خانه ميرود، نميداند که چه چيزي انتظارش را ميکشد و آيا قرار است که به مهماني بروند يا مهمان برايشان ميآيد، و وقتي هم که به اين شرايط معترض ميشود، در جواب ميشنود که: «حالا يک روز درس نخواني، چه ميشود؛ نميشود که به خاطر درس تو همه چيز را تعطيل کنيم! به فلاني يا بهماني برميخورد اگر بگوييم که نيايد يا نميآييم»، و خلاصه تنها چيزي که اين وسط مهم نيست او و کنکورش هست.
چهارمين گروه
خوب ميدانند که والدين و خانواده، نقش مهمي در آرامش فرزند کنکوري و پيشرفت تحصيلي او دارد. آنها ميدانند که بايد براساس تواناييهاي فکري و جسمي که از فرزند خود سراغ دارند، با وي همراهي کنند؛ نه اينکه يکباره در اين چند ماه، انتظارات شخصي و شخصيتي خويش را در فرزندشان پيجويي کنند. گفتهاند که مرز بين خوش بيني و بدبيني، «واقع گرايي» است؛ بنابراين، با توجه به تواناييهاي واقعي فرزندشان، در مواجهه با کنکور، تلاش صادقانه ميکنند و بيش از حد توان از او انتظار و توقع ندارند؛ چرا که کمالگرايي، سبب از دست دادن اعتماد به نفس فرزندشان ميشود و در نتيجه، وي فاقد انگيزه لازم براي دستيابي به اهداف خود خواهد شد.
از اين رو، در ساعات خاصي که پرانرژي تر و کارآمدتر است، از او ميخواهند که نهايت بهرهگيري را از زمان داشته باشد؛ زيرا عمده شکست دانشآموزان اين دوره، به دليل خواب و استراحت نيست، بلکه به خاطر عدم استفاده مفيد از زمان بيداري و سرحالي است!
آنها ميدانند که تلقّي و احساسشان براي فرزندشان بسيار مهم است؛ به همين خاطر، نسبت به مدرسه و معلمهاي وي برداشت مثبتي دارند؛ چرا که اگر جز اين باشد، او نيز با همانندسازي از اين احساس، عملاً زمان حضور در محل تحصيل را بيهوده تلقي خواهد کرد.
تشويق و قدردانيشان از فعاليتهاي وي نيز دقيق و از سر باور است. او در اين دوره به حمايتها و موفقيتهاي روزانه احتياج دارد و اطلاع و شوق والدين از موفقيتهاي آني و کوتاه مدت وي نيز، او را در صعود تا آخرين پلههاي ترقي، مصممتر خواهد ساخت.
با وي همراه واقعي هستند؛ از همين رو، آنها نيز مطالعه را در برنامههاي خانوادگيشان ميگنجانند تا فرزندشان ببيند که مطالعه کتاب، روزنامه يا مجله را به برنامههاي تلويزيون ترجيح ميدهند و تفريح و سرگرمي، رفت و آمدها، نوع تغذيه و ساير فعاليتهاي خانوادگي براساس اولويتها و مسايل مربوط به او تنظيم ميشود، و اين يعني با رفتار و کردارشان، انگيزه يادگيري را در وي دوچندان ميکنند و بدين ترتيب عملاً او را در مسير موفقيت قرار ميدهند.
آنها از فرزندشان ميخواهند که در يک دوره آزمون آزمايشي معتبر شرکت کند؛ زيرا آزمون آزمايشي، يکي از بهترين اهرمهايي است که فرزندان به هيچ روي نبايد نسبت به آن اهمال يا در پارهاي از آنها غيبت کنند؛ چرا که دقايق تمرکز در جلسه آزمون و بررسي بالغ بر پنج هزار تست در طول دوره و آشنايي با اسلوب و چارچوب آزمون اصلي و تکرار آن، چيزي نيست که اهميت و ارزش آن نياز به توضيح داشته باشد.
در دورهاي که مغز پرکار و فعال است، نياز به مراقبت هم دارد که از طريق تفريح اعمال ميشود؛ وگرنه فعاليت بالاي علمي، خستگي عصبي را به همراه دارد و روح را کسل ميکند و در نتيجه باعث افزايش اشتباه و خطا در يادگيري ميگردد؛ به همين خاطر، اين دسته از والدين، درصد بسيار کمي از زمان خود را در اين دوره به تفريح خانوادگي در طول هفته اختصاص ميدهند. آنها در نظر دارند که تفريح لزوماً به معناي سفر رفتن يا گردش خارج از شهر نيست، بلکه بازي و شوخي کردن با فرزندان و شام خوردن در بيرون از خانه نيز ميتواند آرامش و شادي را بين اعضاي خانواده به وجود آورد.
روانشناسان معتقدند که خوشحالي و خنديدن طبيعي در اوقات فراغت، نوعي تخليه تنشهاي رواني محسوب شده و فرد را از کسالت، خستگي و رنج روزمره بيرون ميآورد و در نتيجه، قدرت يادگيري او را بيشتر ميکند و احساس راحتي و آرامش وي را نيز به ارمغان ميآورد.