خاطرات يک معلم در ايام کرونا
اگر مهر ماه به شما ميگفتيم که خيلي زود اين سال تحصيلي هم تمام ميشود، باور نميکرديد، اما حالا به آخر سال 99 رسيديم، و اگر قبول کنيد، خيلي زودتر از آنچه که فکر ميکرديد، امسال هم تمام شد و تا چشم به هم بزنيد، سال تحصيلي هم به پايان رسيده و زمان برگزاري آزمون سراسري از راه ميرسد؛ اما راستش را بخواهيد براي ما معلمها امسال کمي سخت گذشت. ميدانم براي شما هم آسان نبود، اما تدريس در فضاي مجازي، براي معلمي که سالهاست تجربۀ کلاس درس را داشته، کار آساني نيست (هر چه باشد، سن و سال شما کمتر است و بايد بپذيريم که با فضاهاي مجازي هم آشناتر از ما هستيد).
اما ما معلمها … بگذاريد فقط چند خاطره از همين سال تحصيلي و کلاسهاي فضاي مجازي بگويم؛ شايد با من همدردي کنيد.
ساعت کلاس يا …
ساعت 12 و نيم ظهر است و مشغول رفع اشکال تستهاي بچهها هستم. هرچه يکي از بچهها را صدا ميزنم، خبري از او نيست، و با اينکه به ظاهر در کلاس درس است، پاسخي نميدهد؛ تا بالاخره آخر کلاس پيدايش ميشود و ميگويد: خانم! من حاضرم!
ميگويم: بارها صدايت زدم، اما جوابي نشنيدم.
کمي مکث ميکند و ميگويد: خوب ناهار ميخوردم، اما ناهار که تمام شد، آمدم!
پارازيتهاي بيموقع
وسط آموزش يک مبحث درسي سخت هستم که سر کلاس هم به زور بچهها متوجه ميشوند. ناگهان يکي از بچهها ميکروفونش را روشن ميکند و ميگويد: ببخشيد، من دارم ميروم سرويس بهداشتي!
ماندهام چه جوابي بدهم که يکي از بچهها پيشدستي ميکند و با تمسخر ميگويد: مؤدب باش! و بعد اسم ديگر سرويس بهداشتي را ميآورد، و آن يکي اسمي ديگر و خلاصه چند دقيقهاي کلاس به هم ميريزد. بالاخره يکي از بچهها به حالت شاکي به همکلاسياش ميگويد: آخه اين حرفه که وسط کلاس ميزني؟!
جواب ميدهد: خوب چه کنم؟! گفتم نکنه خانم صِدام بزنه و من نباشم؛ خواستم بدونه که پنج دقيقه تو کلاس نيستم!
غيبت، غيبت، غيبت
– من با گوشي مادرم وارد کلاس ميشم و جلسۀ پيش، مادرم با گوشي اش کار فوري داشت و نتونستم سر کلاس بيام.
– برق خونه رفته بود و نت نداشتيم؛ براي همين نتونستم سر کلاس بيام.
– سرعت نت خيلي پايينه، و من هر کاري ميکردم، وصل نميشدم.
– شارژ گوشي ام تموم شده بود.
– کلاس برادرم مهمتر بود و ما دو نفري از يک گوشي استفاده ميکنيم .
– خواب موندم و کسي در خونه نبود که بيدارم کنه.
– گوشيام خراب شده بود …
اينها بخشي از دلايل دانشآموزاني است که سر کلاس حاضر نيستند يا اواسط کلاس غيبشان ميزند.
خانههايي که بخشي از کلاس هستند
نفراول: ميکروفونش را که روشن ميکند،چهچۀ چند قناري فضاي کلاس را پر ميکند! ميگويم: تو هميشه با اين همه سر و صدا، سر کلاس حاضر هستي؟! ميگويد: عادت کردهام؛ من اصلاً متوجه صدايشان نميشوم!
نفر دوم: اولين صدايي که از ميکروفونش به گوش ميرسد، يک جيغ گوش خراش است، و بعد کودکي که ميگويد: «سلام! من محمدم. تو معلمِ آبجي مني؟! حالت خوبه ؟» و بعد «پتي کو» «پتي کو» کنان دور ميشود.
از دانشآموزم ميپرسم: اين برنامه هر روز توست؟!
بیشتر بخوانید :
ميگويد: عادت کردم خانم. الان ديگه تو محيط ساکت حواسم پرت ميشه و نميتونم درس بخونم!
نفر سوم: درس را با «مِنّ و مِنّ» جواب ميدهد و خيلي از اوقات در جوابم سکوت ميکند و هيچ چيز نميگويد. ميگويم: چرا درس نخواندي؟ که صداي بمي به گوشم ميرسد که: نه، درس خونده! من شاهد بودم، و بعد صداي ظريفي که: آره! منم ديدم که داره درس ميخونه. دعواش نکنيد خانم!
دلم نميخواهد!
براي يکي از دانشآموزانم پيام دادم که چرا تکليفت را نفرستادهاي و تا يک ساعت ديگر فرصت داري که آن را بفرستي. در جوابم نوشت: «دلم نميخواهد بفرستم!» مات مانده بودم که چرا چنين پاسخي داده است؛ چون دانشآموز مؤدبي نيز بود. دو ساعتي ذهنم مشغول جواب دندانشکن دانشآموز بود که ديدم پيام ديگري فرستاد و کلي عذر خواهي کرد و گفت که امروز با برادر کوچکترش دعوا کرده و برادرش هم به تلافي آن دعوا، گوشي او را برداشته و اين پيام را براي من فرستاده است!
*هفته نامه پیک سنجش